روزمره
پسر دوست بابا امیر بعد از 13 _14 سال از اکرایین با خانوادشون اومده بودن که سال نو (سال جدید
میلادی )رو ایران کنار پدر و مادرشون جشن بگیرن . که ما هم برای شب عید اونجا دعوت بودیم اما به خاطر
اینکه خونشون خیلی شلوغ بود روز عید رفتیم...
(رادمهرکم 19/5 ماهه هستش )
قند عسل مامان اینجا هم 19/5 ماهه هست که یه شب رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه ببینیم چه جوریه
چی داره چی نداره که رادمهر خان که عاشق تراکتور و لودره این اسباب بازی ها رو اونجا دید و اصرار برای
خریدش داشت و بابا امیرش هم خرید...
انگار در دلم حرفی باقی نمانده تا برایت بگویم...
تنها یک جمله...
پسرم،دوستت دارم.
عکس سمت راست آقا پسرم توی تختش بازی میکرد که خسته شد و خوابید پیش جکی (jaki )
خرس اسباب بازیش ....که مامان دلارام هم سریع ازشون بابا گوشیش عکس گرفت...
توی عکس سمت چپ هم رادمهرم از خواب بیدار شده بود و بازی میکرد که ازش این عکس رو گرفتم..
البته توی عکس پایین هم اینقدر خوابش میومد و حال نداشت آخه ویروس جدید رو گرفته بود
که فقط تب و لرز بود ...اما به هر حال اینو یادگاری گرفتم....