رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

رادمهر و دنیا

این عکس مربوط به       ماهگی پسرم و حدودا 4 سالگی دنیاجون ،دختر دایی رادمهرک.   این عکس رو موقع رفتن از خونه ی ننه مولو د مامان دلارام ازشون گرفته که بعدا که بزرگ تر  شدن ببینن که موقع رفتن از  پیش بابا جهان چقدر داغون و خسته اند...   ...
27 آذر 1392

بوستان حضرت ابراهیم (ع)

رادمهر مامان هر روزبزرگتر و بازیگوش تر میشی ,عاشقتم خوشمزه.               اینجا  پارک آب و آتش هست .ما و خانواده ی مهذی اینا اواخر 15 ماهگی شما فندق مامان رفتیم . عصر روز جمعه بود که رفتیم اونجا  و بعد هم رفتیم به کن و اونجا شام خوردیم وخیلی مزه داد.       این هم رادمهر آب کشیده ی مامان دلی....   ...
1 آبان 1392

بلال کنی

گل پسری  ماهه هستی /خاله سمیه اینا میخواستن بیان بلال بخوریم من و شما و بابا امیر  رفتیم پیش بابای فرحناز جون سر زمینی که داشتن بلال هاشو  میچیدن  که شما و بابا امیر رفتید پیش دوستش احوال پرسی کنید  که منم ازتون عکس گرفتم  زیبای من.   ...
1 آبان 1392

روز مره

اینجا باغ گل دوست بابا امیر هست .یه روز بعد از ظهر که با مامان و بابام رفته بودیم که یه سری به دوستامون بزنیم مامانیم منو برد توی باغ و این عکس رو ازم انداخت  هوا داشت کم کم تاریک  میشد اما بازم یه خاطرست دیگه.واسه همینه که کمی تاریک افتاده. ..     گل اگه رو شاخه باشه همیشه رنگ و بو داره به خاطره همین گلهاست که گاهی بارون می باره نارنجی و سرخ و بنفش/سفید و زرد  و قرمز اند هر جا گل قشنگیه یه پروانه کنارشه پروانه دوست قشنگیه همیشه بی قرارشه   ...
30 مهر 1392

زیارت حضرت معصومه(س)

  السلام العلیک یا نگین قم  (سلام بر بانوی مطهره )         گل پسرم برای اولین دفعه 9/خرداد/92 به زیارت  حضرت معصومه (س) به همراه مامان و بابا و خانواده   ی خاله آرزو اینا رفته.....             من و مامان دلارام بعد از ظهر یه سر رفتیم خونه ی خاله آرزو اینا و اونه شام برامون درست کردن و بعد از خوردن کو کو سیب زمینی به همراه بابا امیر و خانواده علی رضا اینا ساعت 10 شب راه اوفتادیم  به سمت قم و ساعت 4 صبح هم خونه بودیم .زیارت کوتاه و دلچسبی بود با اینکه رادمهر کوچولو کمی اذیت کرد و سختش بود...آخه خوابش مییومد...
1 شهريور 1392

آرایشگر قند عسلم

    این بنده ی خدا دنبال یه دونه پسر منه،الان میارمش یه دقیقه یجا  وایسا.....   بعد از تولد یک سالگی رادمهر جان ، تصمیم گرفتم بعد از 5 ماه که خودم  یعنی مامان دلارام موهای فندقشو اصلاح میکرده اونو به آرایشگاه پیش دوست بابا امیر که اسمشون آقای ولی غفوری هست ببرم البته به اتفاق بابا امیر ....     بابا امیر رادمهر جان رو برد برای اصلاح موهاش....مامان دلارام هم داشت لباس میپوشید که بره آرایشگاه دنبال عسلش چون میدونستم بهم احتیا ج میشه...  که البته 5 دقیقه نشد که بابا امیر زنگ زد شما هم بیا...   این عکس  از قبل از آرایشگاه ر...
1 شهريور 1392

آب تنی

    یه روز که می خواستیم بریم دامداری پیش باباجهان و مامان بزرگ ،مامان دلارام گفت استخر بادی رادمهر جون رو هم ببریم اونجا بادش کنیم نکنه یه وقت سوراخ باشه...     بعد از چند دقیقه ایی که رسیدیم بابا امیر استخرو باد کرد و خدا رو شکر سالم بود بعد هم بابا جهان و بابا امیر  پر از آب ولرمش کردن و من حدود 30 دقیقه آب بازی میکردم و لذت میبردم....                 جاتون خالی بود   چه کیفی  میده    آخ جون    آب تنی   تو تابستون     آدم &nb...
20 خرداد 1392

روزمره

علیرضا،پسر خاله ی مامان دلارام جشن پایان سال سوم دیستان گرفتند و  مامان دلارام و دوستش خاله رویا رو برای گریم کودکان بچه های کلاس علی رضایینا دعوت کردند.آخر جشن هم فندق مامان دلارام با دوست علی رضا و خواهرش عکس گرفتند.            اینجا هم پارک نهج البلاغه ست که به اتفاق مهدی جون و علی رضا جون  ،اوایل خرداد92 رفتیم....       رادمهر جان یک سال و 10 روزه هست     اینجا تولد علی رضا هست...تولد رادمهر 30 اردیبهشت هست و تولد علی رضا 31 اردیبهشت...راستی تولد بابا امیر هم 28 اردیبهشت هست .خلاصه بهار ما تولد بار...
19 خرداد 1392