رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

آیه قرآنی

وَ إِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ......

تو چی حدس میزنی؟

این پست رو مامان دلارام گذاشته تا ببینه دوستان و آشنایان چقدر حدسشون در آینده درست از آب در میاد؟؟؟؟!!!!! شما حدس بزنید رادمهر جان در آینده چه کاره میشه       سوارکار اسب؟            طلا و جواهر فروش؟ یااااااااااااا شایدم   خلبان؟   یاااااااا؟     کشاورز؟   نمایشگاه دار؟   مرغداری دار؟   گاودار؟   ملوان (دریا نورد)؟   شایدم دندون پزشک؟   هنرمند؟   شایدم کارمند؟   حدس با شما  ؟ ...
26 تير 1393

یادگاری

فندق مامان عاشق کاغذ و مداد رنگی و خودکاره....چند روزیه از وقتی چشم باز میکنه تا ظهر که بخوابه کارش  شده نقاشی کردن یا یه جورایی خط خطی کردن ....  (25 ماهگی قند عسل )   اینجا هم 25 ماهگی گل پسرم هست که تو باغ همسایه روبرویی باغ باباجهان ویلا دارن  .حسن آقا  که بابای عسل جون هست استخر رو آب کرده  تا عسل و دنیا و رادمهر آب بازی کنن...از ساعت یک و نیم ظهر تا حدود ساعت 5 و نیم  آب بازی میکردن....     تو ماه رمضون خاله صدیق ی مامان دلارام تو باغ مهستان مهدی افطاری همه ی فامیل رو دعوت  کرده بود.جاتون خالی ،عالی بود...نازنین دختر دایی مامان دلا...
26 تير 1393

یادگاری از 23 ماهگی

تو ی ایام عید نوروز 93 بود که مامان دلارام و بابا امیر و رادمهر جیگر به اتفاق مامان معصومه میرفتیم دیدن مامان جون و آقا جون   (مامان و بابای مامان معصومه )     این عکس هم توی ایام نوروز تو خونه ی بابا جهان گرفته شده   و این عکس هم  توی حیاط مطب عمو محمد (دکتر رادمهر جون )که برای ویزیت ماهیانه بعد از ایام نوروز رفته بودیم گرفته شده. این خرس که کنار فندق من نشسته اسمش جکی (jacki) هست .این خرس رو خاله آرزو  برای سیسمونی قند عسل هدیه آورد و رادمهر عاشقش هست . اونو توی تاب میشونه  کنار خودش باهاش بیرون میره و غذا میخوره و بازی میکنه... مامان دلارام ...
25 تير 1393

اواخر اسفند 92

اینجا باغ دوست بابا امیر هست که گل بنفشه کاشته  ...ما هم با رادمهر جان رفتیم دور زدیم  و عکس هم گرفتیم... ماهگی این عکس هم مربوط به روزای پایانی سال 92 هست که رادمهر جان برای اولین بار سشوار و برسش رو گرفته دستش و خودش موهاشو خشک میکنه و شونه میکنه...   ...
25 تير 1393

آقای عشق تراکتور

رادمهر مامان عاشق تراکتور و لودر و خلاصه از این جور چیزاس....حیونها رو هم دوست داره مخصوصا  اسب و گاو  و گوسفند رو.بعضی ها میگن رادمهر شغلش در آینده میشه دامدار یا کشاورز ! نمی دونم  چی بگم !!!! بهر حال یه پست هم گذاشتم به اسم اینکه شما چی حدس میزنی؟ حدس بزنید چه کاره میشه و تو نظرات اون پست  برامون بنویسید...ممنون. توی این عکس رادمهر من حدودا 22/5 ماهه هست.... همیشه در قلبم بودی و هستی.زمانی بود که قلبم در آرزوی داشتن تو بود.حالا به آرزویش رسیده  است.قلبم تا ابد مال توست .تا تو بدانی که مادرانه میخواهمت و دوستت دارم ،آفتاب زندگیم... ...
25 تير 1393

بستنی چوبی

اوایل 24 ماهگی رادمهر بود که بابا جهان بستنی چوبی خریده بود و به رادمهر داد تا بخور .تا اون روز رادمهر  فقط بستنی لیوانی خورده بود  و به خاطر اینکه لباس هاشو کثیف نکنه بهش نداده بودیم...و این برای  اولین بار بود .... بستنی ام بستنی خوشمزه و خواستنی سرخ وسفیدوزردم همیشه سردسردم هرکی که من روخورده دلش روخنده برده لیس میزنی تو تازه به لپ من که نازه یواش یواش آب میشم خسته و بیتاب میشم آب میشم ازخجالت ولی توخوش به حالت منو تموم می کنی وقتی که اوم میکنی رولباست می ریزم یواش بخور عزیزم بستنی مهربون بازهم میاد خونتون دوست منی همیشه بی بستنی نمی شه   عاشقتم ، نفسم &nb...
25 تير 1393

آغاز سال 93 مبارک

مامان دلارام امسال خیلی خونه تکونی نکرد .به خاطر اینکه قراره 2 _3 ماه بعد از عید نوروز به یمن قدم و برکت وجود قند عسلم و از همه مهمتر لطف خدای بزرگ به خونه ی بزرگتر و زیباتر اسباب کشی کنیم      رادمهر جونم هم خیلی کمک کرد ،بگذریم از اینکه یه وقتهایی اذیت میکرد و بهونه ی شیر خوردن رو  میگرفت.و خوب خوب پیش رفت خدا رو شکر.خونه تکونی رو میگم....           ووووووو            دوست دارم عسلم فندق مامان خودش ماشینشو جارو میزنه و تمیز میکنه خلاصه بعد  از خونه تکونی نم نمک بوی بهار و سبز شدن درختها مییومد و به چشم میخورد... ...
23 تير 1393

عکسی از 25 ماهگی فندق

دایی فرهاد پسرم روز 12 خرداد ماه لبنیاتیشو افتتاح کرد...اما به خاطر طوفانای  بدی که تو این چند روز   میشد ما نتونستیم بریم اما خوب 3_4 روز بعد رفتیم ...بعدش هم رفتیم پارک نرگس و رادمهرم کمی بازی  کرد.... ماشاالله خیلی بزرگ شدی الهی قربونت بره مامان   عاشقتم اینجا هم  مراسم ولیمه ی مکه ی مامان بزرگ {مادره مامانه دنیا} هست   ...
15 تير 1393

تا بوده همین بوده

سلام... بزار از اونجایی شروع کنم که یه ریزه بودی ،آره یه ریزه... از همون روزای اول که فهمیدم یه نی نی خوشگل توی دلم دارم ،هر سحر که برای نماز صبح بیدار میشدم یکی از  دعاهای قبل از اذانم این بود که خدا ازت میخوام کمکم کنی و اینقدر بهم قدرت بدی که از روز اول تا 2 سالگیشو بتونم خودم بهش شیر بدم تا بزرگ و قوی بشه....از خداخیلی ممنونم که این دعا و یه جورایی آرزوی منو بر آورده کرد... هزار مرتبه شکر....شکر چون دور و اطرافم دیده بودم مادرایی که از روز اول نمی خواستن  به بچه هاشون شیر بدن  یا اینکه بعد از چند ماه دنبال بهونه میگشتن ...و یکی اینکه خیلی ها فکر میکردن چون من گوشت و شیر و خیلی دیگه از غذاهای مقوی...
12 تير 1393