رادمهر جانرادمهر جان12 سالگیت مبارک

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

روزمره

پسر دوست بابا امیر بعد از 13 _14 سال از اکرایین با خانوادشون اومده بودن  که سال نو (سال جدید  میلادی )رو ایران کنار پدر و مادرشون جشن بگیرن . که ما هم برای شب عید اونجا دعوت بودیم اما به خاطر اینکه خونشون خیلی شلوغ بود روز عید  رفتیم... (رادمهرکم 19/5 ماهه هستش )         قند عسل مامان اینجا هم 19/5 ماهه هست که یه شب رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه ببینیم چه جوریه چی داره چی نداره که رادمهر خان که عاشق تراکتور و لودره این اسباب بازی ها رو اونجا دید و اصرار برای خریدش داشت و بابا امیرش هم خرید...       انگار در دلم حرفی باقی نمانده تا برایت بگویم... تنها یک ...
11 بهمن 1392

یلدای 1392

امسال شب یلدا رو خونه ی ننه مولود خدا بیامرز بودیم....ما بودیم و دایی فرهادینا و هر دو تا بابا بزرگام... جاتون خالی خیلی خوش گذشت.... .. مامان دلارام برام سفره ی یلدا چید اما خوب به دلیل نبود امکانات و یکمی هم بهونه گیری های من اون جور که دلش میخواست نشد اما خوب بد هم نبود ان شاالله سال آینده بهترش رو برگزار میکنیم....... البته گلدون انار رو هم یادمون رفته بود بیاریم   که تو یه عکس هستو توی یکی دیگه نیست....     شب یلدا، شب شعر، شب حافظ شب شور شب یلدا، شب سرد، شب طولانی اما بی‌درد شب یلدا، شب خرمالو، هندونه و خیار سبز شب یلدا، کوچیکا و بزرگترا زیر یک سقف شب یلدا، شب فال، فال حافظ، ف...
10 بهمن 1392

روزمره

בوست בارҐ با تماҐ وجوבم....اینقבر میخوامت ڪـہ گاهے نمے בونҐ چے بگҐ یا چے بنویسҐ ؋قط میבونҐ ماבرانـہ میخوامت گل پسرم....   با اومدنت به روح منو بابا امیر رنگی نو زدی....   قند عسل من فردا 20 ماهه میشه......  تو تڪرارے نمے شوے ، مטּ בلبستـہ تر مے شوم......  ...
9 بهمن 1392

مو کوتاه کردن رادمهر

  رادمهر جونم برای بار سوم از تولد یک سالگیش تا الان موهاشو اصلاح کرده....اما این دفعه چون هوا  سرد بود و بعد از اصلاح سرش روی لباسش ممکن بود مو بشینه دوست بابا امیر که آرایشگر هست  (آقای غفوری )لطف کردن اومدن خونمون و موهای قند عسل رو کوتاه کردن...رادمهر مامان امروز 20  ماهه شده.... ...
8 بهمن 1392

پسر عمو جونم

بالاخره پسر عمو پرهام  یا به قول رادمهر  (مهام ) بعد از چند ماه اومد خونمون....آخه قسمت نمیشد چون یا مهام سرماخورده بود یا رادمهر یا عمو علی سرما خورده بودن....یا اینکه عمو علی ماموریت بود نمیشد که بیان....خلاصه یه شب همه چیز جور شد و پرهام جونم اومد.... کلی با رادمهر بازی کردن و...خیلی خوش گذشت...(رادمهر 20 ماهه و پرهام 2 . نیم ساله )              בوستیتوטּ پایבااااااااااار        ...
8 بهمن 1392

خدا رحمت آقا رو (بابا بزرگه بابا امیر و مامان دلارام)

رادمهر مامان توی این عکس      ماهه هست /این کلاه هم برای آقا خدا بیامرزه.... این عکس رو توی خونه ی ننه مولود انداخته ،قند عسل...     پا به پای کودکی هایم بیا  ،کفشهایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن ،باز هم با خنده ات اعجاز کن اولین دفعه ای که رادمهر حوله ی تن پوش پوشیده....از این به بعد هم هر وقت میخواد حمام کنه اول حولشو بر میداره و وقتی هم میاد تا چند دقیقه باید تنش باشه و تو خونه یه چرخی بزنه ،بعد خودشو توی آیینه ببینه تا رضایت بده لباسشو تنش کنم...   ...
27 آذر 1392

پاییز ،پادشاه رنگها

امسال پاییز ،فندق من 17 و نیم ماه داره...یه روز که رفته بودیم باغ پیشه بابا جهان ،با بابا امیر رادمهرک رفتیم بالای باغ و چند عکس یادگاری انداختیم...... البته یه نمه بارون اومده بود و همه جا رویاییه  رویایی شده بود...           آهای آهای خبر دار ،بازم فصل پاییزه بازم برگه درختا روی زمین میریزه    وقتی که پاییز میاد،یه کم هوا سرد میشه   برگ سبز درختا ،می خشکه و زرد میشه   تو فصل سرد پاییز گاهی می باره     یه عالمه کلاغو میبینی تو آسمون ...
26 آذر 1392

کجا کجا ؟

هیجا بابا .ان شاالله قسمت شما هم بشه داریم میریم خواستگاری واسه رادمهر جون.... شوخی کردم ...داریم میریم عروسیه پسر دوست مامان معصومه... فندق من اینجا اواخر  ماهگیت هستش.   ...
1 آبان 1392

عروسیه دایی امید

دایی امید کوچکترین و آخرین دایی مامان دلارامه که 10 مهر ماه عروسیش بود. اینجا هم تو حیاط باغ تالار  ترانه ست .جای قشنگی بود .دستشون درد نکنه  خیلی عالی بود.   با بابا جهانگیر این عکس رو گرفتی و در ضمن تازه 16 ماهت تموم شده...         یه گل به این گلها اضافه شد.خوش اومدی رادمهرکم... رادمهرم اینجا پایان   ماهگیت هست.   ...
1 آبان 1392