رادمهر جانرادمهر جان12 سالگیت مبارک

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

عینک

  آقا رادمهر تازه چند روزی از یک سالگیش گذشته بود که وقتی مامان و بابا عینک   آفتابی میزنند میخواست از اونها بگیره و به چشمهای خودش بزنه.5 -6 روزه بعد    که به خرید رفته بودیم بابا امیر برای قند عسل این عینک خوشگل زرد و آبی رو  خرید.روزها که میریم بیرون میزنه به چشمهای خوشگلش ...   این عکس رو با عینک بابا امیرم انداختم...     این یکی عکس رو هم وقتی 12 ماه داشتم  با عینک بابا بزرگم (بابا جهان )  انداختم...   ...
1 شهريور 1392

صندلی بادی

این صندلی رو که فندقم روش لم داده و کیف میکنه  سوغات  و یادگار مکه ست . این سوغات رو زن عموی مامان دلارام حدودا 10 _12 سال قبل که مکه رفته بودن برای مامان دلارام آوردن .مامانی گفته بود این که سایز من نیست ایشون گفته بودن حالا نگهدار برای بچت.اون موقع مامانی فقط 15_16 ساله بوده...      ا لبته زن عموی مامان دلارام الان مادر شوهر مامانیم هستن.... ...
1 شهريور 1392

اولین هدیه ی مامان و بابا

تاب تاب عباسی       خدا چقدر تو نازی   من دوست دارم                      تو بازی به من بگی یه رازی       عزیز دلم این  اولین هدیه ی منو بابا امیر به مناسبت  تولد یک سالگیت هست .از چند روز قبل   از تولدت  مامان دلارام سفارش داده بود اما متاسفانه تا آقای مغازه دار برن بازار و بیارن شما    14ماهه شدی  .... .       پسر قشنگم خودت  تاب بازی میکنی و تاب رو حرکت میدی . حتی گاهی اوقات یازیگوشی...
1 شهريور 1392

تراکتور سواری

دایی فرهاد رادمهر رو خیلی دوست داره. هر وقت که رادمهر رو می بینه انگشت اشارشو میبره بالا و میگه : او او ... گل پسرم هم چون داییش رو خیلی دوست داره این کارو زود یاد گرفته و هر وقت دایی فرهاد رو  میبینه این کلمه رو تکرار میکنه.و توی این چند وقت هر وقت دامداری رفتیم رادمهر به تراکتور اشاره میکنه و میگه : او او ....   و دایی فرهاد هم سوار تراکتورش میکنه...وفرمونو میگیره تند تند  میگه :قام قام.... ...
30 مرداد 1392