رادمهر جانرادمهر جان12 سالگیت مبارک

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

آش دندونی و گیفت دندونی

        یواش ، یواشو بیصدا   شدم جزء کباب خورا صبح روز دوشنبه یه اتفاق قشنگ،که برای خیلی از مامانای دنیا پیش اومده ،بالاخره برای مامان دلارام من هم پیش اومد...... بعد از کلی انتظار و آب دهن رفتن من، وقتی مامانم داشت توی لیوانم    بهم آب میداد ،متوجه ی صداهای ریزه ریزه ای شد. یه کم که گوش داد فهمید ببببببببللله وقتشه که کم کم آش دندونی براه بشه..... روز 5 شنبه آش رو مامان معصومه براه کرد و پخش کرد..... دست مامان معصومه هم درد نکنه .خیلی برای ما زحمت میکشه .ممنونیم ازش.....       (این هم عکس گیفت دندونی رادمهر جون) رادمهرکم اون ...
25 ارديبهشت 1392

چند هفته تا امدنت

سلام نفسم. چند هفته دیگه بیشتر نمونده تا تولدت.اما واسه ی مامان خیلی دیر میگذره.دلم تنگه برای بغل کردنت –بوییدنت وبوسیدنت.بی تابم واسه ی واسه ی اومدنت وبودنت.دل تو دلم نیست بر ای دیدنت توی لباسی که مامان بزرگ(مامان معصومه)به سلیقه ی مامان واست  خریده .خلاصه بی صبرانه منتظریم هم مامان هم بابا. ...
27 فروردين 1392

چهار شنبه سوری

  تو چهار شنبه سوری کار خاصی نکردیم  نه آتیش بازی کریم و نه ترقه بازی. برای اینکه عسل مامان دلارام هنوز خیلی کوچیک .این عکس رو گرفتیم از رادمهر جان و بابا بزرگش(بابای مامان دل آرام).برای یادگاری...     ...
18 فروردين 1392