رادمهر جانرادمهر جان12 سالگیت مبارک

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

خدا رحمت آقا رو (بابا بزرگه بابا امیر و مامان دلارام)

رادمهر مامان توی این عکس      ماهه هست /این کلاه هم برای آقا خدا بیامرزه.... این عکس رو توی خونه ی ننه مولود انداخته ،قند عسل...     پا به پای کودکی هایم بیا  ،کفشهایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن ،باز هم با خنده ات اعجاز کن اولین دفعه ای که رادمهر حوله ی تن پوش پوشیده....از این به بعد هم هر وقت میخواد حمام کنه اول حولشو بر میداره و وقتی هم میاد تا چند دقیقه باید تنش باشه و تو خونه یه چرخی بزنه ،بعد خودشو توی آیینه ببینه تا رضایت بده لباسشو تنش کنم...   ...
27 آذر 1392

پاییز ،پادشاه رنگها

امسال پاییز ،فندق من 17 و نیم ماه داره...یه روز که رفته بودیم باغ پیشه بابا جهان ،با بابا امیر رادمهرک رفتیم بالای باغ و چند عکس یادگاری انداختیم...... البته یه نمه بارون اومده بود و همه جا رویاییه  رویایی شده بود...           آهای آهای خبر دار ،بازم فصل پاییزه بازم برگه درختا روی زمین میریزه    وقتی که پاییز میاد،یه کم هوا سرد میشه   برگ سبز درختا ،می خشکه و زرد میشه   تو فصل سرد پاییز گاهی می باره     یه عالمه کلاغو میبینی تو آسمون ...
26 آذر 1392

بوستان حضرت ابراهیم (ع)

رادمهر مامان هر روزبزرگتر و بازیگوش تر میشی ,عاشقتم خوشمزه.               اینجا  پارک آب و آتش هست .ما و خانواده ی مهذی اینا اواخر 15 ماهگی شما فندق مامان رفتیم . عصر روز جمعه بود که رفتیم اونجا  و بعد هم رفتیم به کن و اونجا شام خوردیم وخیلی مزه داد.       این هم رادمهر آب کشیده ی مامان دلی....   ...
1 آبان 1392

از تو و برای تو

ز تمام بودنیها تو همین از آن من باش , که غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد   سلام. بی بهونه دلم هوای گفتن  برای تو کرده.شیرین ترین دلیل برای خندیدن و بودنم. الان که مینویسم از تو و برای تو ,15 ماه بیشتر سن نداری,دقیقا  ماه. این روزهایی رو که میخندی و می دوی و می پری زیباست.       کلمات رو میشنوی و می فهمی و اما یارای گفتنت نیست, برای من زیبا ترین لحظات است. روزهای گرم زندگی ام چه گرم می گذرد با تو , به گرمی لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم  هستم و از میان نمی رود دوست داشتن من به تو , ای خورشید خاموش نشدنی.   همچو یک رود که آرام میگذرد , دوست د...
1 آبان 1392

بلال کنی

گل پسری  ماهه هستی /خاله سمیه اینا میخواستن بیان بلال بخوریم من و شما و بابا امیر  رفتیم پیش بابای فرحناز جون سر زمینی که داشتن بلال هاشو  میچیدن  که شما و بابا امیر رفتید پیش دوستش احوال پرسی کنید  که منم ازتون عکس گرفتم  زیبای من.   ...
1 آبان 1392

کجا کجا ؟

هیجا بابا .ان شاالله قسمت شما هم بشه داریم میریم خواستگاری واسه رادمهر جون.... شوخی کردم ...داریم میریم عروسیه پسر دوست مامان معصومه... فندق من اینجا اواخر  ماهگیت هستش.   ...
1 آبان 1392